the Students of Industrial Engineering

مهندسی صنایع

the Students of Industrial Engineering

مهندسی صنایع

به نام خداوند ِ ... خودتون کامل کنید !!

با سلام خدمت همکلاسی های عزیز لطفا اگه کسی از برنامه نویسی HTML سر رشته ای داره (و تمایل به همکاری در جهت بهتر شدن وبلاگ کلاسیمون داره ) راهنماییم کنه (چند تا سوال فنی ازش دارم)
با تشکر

نظرات 162 + ارسال نظر
[ بدون نام ] یکشنبه 23 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 11:54 ب.ظ

من دیگر ناله نمی کنم

نه...

من دیگر ناله نمی کنم ، قرنها نالیدن بس است

می خواهم فریاد بزنم!


اما اگر نتوانستم سکوت می کنم

خاموش بودن بهتر از نالیدن است ...


-----------------------------

به من بگو نگو ، نمی گویم؛

اما نگو نفهم ، که من نمی توانم نفهمم

من می فهمم!!

« دکتر علی شریعتی »


آلفرد دوشنبه 24 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 12:42 ق.ظ

): از انسانها غمی به دل نگیر؛ زیرا خود نیز غمگین اند؛ با آنکه تنهایند ولی از خود میگریزند زیرا به خود و به عشق خود و به حقیقت خود شک دارند؛ پس دوستشان بدار اگر چه دوستت نداشته باشند...! **دکتر علی شریعتی**

همین!!!!!!!!!!!!

بلی !!!

آلفرد دوشنبه 24 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 12:43 ق.ظ

امیدم را مگیر از من خدایا خدایا خدایا
دل تنگ مرا مشکن خدایا خدایا خدایا
من دور از آشیانم سر به آسمانم بی نصیب و خسته
ماندم جدا ز یاران از بلای طوفان بال من شکسته
امیدم را مگیر از من خدایا خدایا خدایا
دل تنگ مرا مشکن خدایا خدایا خدایا
از حریم دلم رفته رنگ هوس
روز و شب به که گویم در درون قفس
آه در درون قفس
وه که دست قضا بسته بال مرا
روز و شب ز گلویم ناله خیزد و بس آه
ناله خیزد و بس
می زنم فریاد
هرچه باداباد
وای از این طوفان آه
وای از این بیداد
می زنم فریاد
هرچه باداباد
وای از این طوفان
وای از این بیداد آه
وای از این بیداد
امیدم را مگیر از من خدایا خدایا خدایا
دل تنگ مرا مشکن خدایا خدایا خدایا
من دور از آشیانم سر به آسمانم بی نصیب و خسته
ماندم جدا ز یاران از بلای طوفان بال من شکسته
از حریم دلم رفته رنگ هوس
روز و شب به که گویم در درون قفس
آه در درون قفس
وه که دست قضا بسته بال مرا
روز و شب ز گلویم ناله خیزد و بس آه
ناله خیزد و بس
می زنم فریاد
هرچه باداباد
وای از این طوفان
وای از این بیداد آه
وای از این بیداد
وای از این بیداد آه
وای از این بیداد



همین!!!!!!!!!!!!

آلفرد دوشنبه 24 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 12:44 ق.ظ

وقتی می یای صدای پات از همه جاده ها میاد
انگار نه از یه شهر دور که از همه دنیا میاد
تا وقتی که در وا میشه لحظه دیدن میرسه
هر چی که جادس رو زمین به سینه من می رسه
آآآآآآآآآآآی
ای که تویی همه کسم بی تو میگیره نفسم
اگه تو رو داشته باشم به هرچی میخوام می رسم
به هر چی میخوام می رسم
وقتی تو نیستی قلبمو واسه کی تکرار بکنم ؟
گلهای خابالودرو واسه کی بیدار بکنم ؟
دسته کبوترای عشق واسه کی دونه بپاشه ؟
مگه تن من می تونه بدون تو زنده باشه ؟
ای که تویی همه کسم بی تو میگیره نفسم
اگه تو رو داشته باشم به هرچی میخوام می رسم
به هر چی میخوام می رسم
ای که تویی همه کسم بی تو میگیره نفسم
اگه تو رو داشته باشم به هرچی میخوام می رسم
به هر چی میخوام می رسم
عزیزترین سوغاتی غبار پیراهن تو
عمر دوباره منه دیدن و بوییدن تو
نه من تو رو واسه خدا نه از روی هوس می خوام
عمر دوباره منی تو رو واسه نفس می خوام
ای که تویی همه کسم بی تو میگیره نفسم
اگه تو رو داشته باشم به هرچی میخوام می رسم
به هر چی میخوام می رسم
ای که تویی همه کسم بی تو میگیره نفسم
اگه تو رو داشته باشم به هرچی میخوام می رسم
به هر چی میخوام می رسم
وقتی می یای صدای پات از همه جاده ها میاد
انگار نه از یه شهر دور که از همه دنیا میاد
تا وقتی که در وا میشه لحظه دیدن میرسه
هر چی که جادس رو زمین به سینه من می رسه
آآآآآآآآآآآی
ای که تویی همه کسم بی تو میگیره نفسم
اگه تو رو داشته باشم به هرچی میخوام می رسم
به هر چی میخوام می رسم



همین!!!!!!!!!!!!

آلفرد دوشنبه 24 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 12:44 ق.ظ

اول آشناییمون حرفا چه شاعرانه بود
نگاه تو تو چشم من چه پاک و صادقانه بود
اول آشناییمون عزیز و دردونه بودم
به چشم مست و عاشقت
گوهر یکدونه بودم
حالا چی هستم واسه تو
حالا کی هستم واسه تو
یه جام خالی از شراب
شکستنی مثل حباب
اول آشناییمون برای تو راز بودم
شعر بودم شور بودم الهه ناز بودم
اول آشناییمون واسم یه پروانه بودی
من همه سادگی و تو عاشق و دیوونه بودی
حالا چی هستم واسه تو
حالا کی هستم واسه تو
یه جام خالی از شراب
شکستنی مثل حباب
اول آشناییمون برای تو راز بودم
شعر بودم شور بودم الهه ناز بودم
اول آشناییمون واسم یه پروانه بودی
من همه سادگی و تو عاشق و دیوونه بودی
حالا چی هستم واسه تو
حالا کی هستم واسه تو
یه جام خالی از شراب
شکستنی مثل حباب
اول آشناییمون حرفا چه شاعرانه بود
نگاه تو تو چشم من چه پاک و صادقانه بود
اول آشناییمون عزیز و دردونه بودم
به چشم مست و عاشقت
گوهر یکدونه بودم
حالا چی هستم واسه تو
حالا کی هستم واسه تو
یه جام خالی از شراب
شکستنی مثل حباب
یه جام خالی از شراب
شکستنی مثل حباب
یه جام خالی از شراب
شکستنی مثل حباب

خب اول بیشتر اشناییها خیلی شیرینه اما اخرش ... غالبا گریه داره و ناراحت کنندس !!!

پس چرا ما ادم ها همیشه دوست داریم این داستان های قدیمی رو دوباره تکرار کنیم ؟؟؟!!!
مطمئنا خدا هم خسته شده از دیدن این همه داستان تکراری!!!

آلفرد دوشنبه 24 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 01:02 ق.ظ

فرا رسید لحظه ای که کاش فرا نمی رسید.
فرا رسید لحظه ای که کاش در اعماق زندگی محو می شد و به سر نمی رسید.
لحظه جدایی چقدر سخت است .
لحظه جدایی دو رفیق تنهایی ها ، دو رفیقی که با هم در لحظه های غربت بودند ، و درد و دل می کردندو درد دل هم را احساس میکردند از ته دل.
با هم بودند در تمام لحظه های غربت ، در تمام لحظه های شادی و غم و غصه با هم بودند و خاطرات زیبا و بیاد ماندنی بر جا گذاشتند.
حالا که خاطرات زیبا به جا گذاشتند و همیشه با هم بودند اینک باید از هم جدا شوند.
لحظه جدایی خیلی سخت است لحظه ای که تنها در چشمان دو رفیق اشک دیده میشد.اشک دوری ، اشک فاصله ، اشک جدایی.
اشکهایی که هر قطره از آن بیانگر یک خاطره از لحظه های با هم بودنشان بود.
قطره اول که از چشمانشان جاری شد به یاد روزهای آشناییشان ریخته شد.
قطره دوم اشکهایشان، به یاد روزهایی که با هم بودند ریخته شد.
قطره سوم اشکهایشان به یاد لحظه سخت جداییشان ریخته شد ، و بقیه اشکهایشان فقط برای

اینکه دلشان خالی شود ودیگر بغضی در گلویشان نباشد از چشمانشان سرازیر شد.به یاد

خنده ها ، قهقهه ها ، به یاد غصه ها ، شادی ها و گریه ها اشک میریختند.و اینک زمانش و فرا

رسیده بود که شعر جدایی را می خواندند.
شعری که در آن آواز غمگینی بود ، شعری که در آن آواز آغاز جدایی بود.
دست رفاقت در دستان هر دویشان گرمای خاصی به آن لحظه سرد غمگین بخشیده بود اما سرنوشت اینچنین می خواست!
حالا که آنها از هم جدا شده اند و باید دوری هم را تحمل کنند در عوض قلبهایشان تا ابد در کنار هم به رسم رفاقت باقی خواهد ماند

آلفرد دوشنبه 24 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 01:02 ق.ظ

شاید یه کسی شبها برای اینکه خوابتو ببینه به خدا التماس میکنه!! شاید یه کسی به محض دیدن تو دستش یخ میزنه و تپش قلبش مرتب بیشتر میشه!! مطمِئن باش یکی شبها بخاطر تو تو دریایی از اشک میخوابه!! ولی تو اونو نمیبینی؟؟ شایدم هیچ وقت نبینی

چه جلب !!!!!

شما بگید !!!

آلفرد دوشنبه 24 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 01:03 ق.ظ

من وتو با همیم اما دلامون خیلی دوره
همیشه بین ما دیوار صد رنگ غروره
نداریم هیچ کدوم حرفی که بازم تازه باشه
چراغ خنده هامون خیلی وقته سوت و کوره
من وتو،من وتو ،من وتو
هم صدای بی صداییم با هم و از هم جداییم
خسته از این قصه ها ییم هم صدای بی صداییم
نشستیم خیلی شب ها قصه گفتیم از قدیما
یه عمره وعده ها رو دادیم و حرف ها رو گفتیم
دیگه هیچی نمی مونه برای گفتن ما
گلای سرخمون پوسیده موندن توی باغچه
دیگه افتاده از پا ساعت پیر رو طاقچه
گلای قالی رنگ زرد پاییزی گرفتن
اونام خسته شدن از حرف هر روز تو و من

من وتو ،من و تو ،من وتو هم صدای بی صداییم با هم و از هم جداییم خسته از این قصه هاییم هم صدای بی صداییم

آلفرد دوشنبه 24 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 01:03 ق.ظ

در حسرت دیدار تو بگذار بمیرم... دشوار بود مردن و روی تو ندیدن... بگذار بدلخواه تو دشوار بمیرم... بگذار که چون ناله مرغان شباهنگ... در وحشت و انوده شب تار بمیرم... بگذار که چون شمع کنم پیکر خود آب.... دربستر اشک افتم و ناچار بمیرم... میمیرم از این درد که جان دگرم نیست... تا از غم عشق تو دگر بار بمیرم... تا بوده ام ای دوست وفادار تو هستم... بگذار بدانگونه وفادار بمیرم

آلفرد دوشنبه 24 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 01:04 ق.ظ

مرگ سهم ماست می دانم قسمت چشمهای بارانی گریه بی صداست می دانم مادرم با نگاه خود می گفت زندگی اشتباست می دانم یک نفر بهانه می گیرد در دلش جای پاست می دانم یک نفر بی گناه می میرد آه او آشناست می دانم

البته شتریه که دم خونه ی هر کسی میخوابه !!!
میدونی که مرگ حقه !!!!

(یاد حرف گوبه جونم افتادم )

آلفرد دوشنبه 24 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 01:04 ق.ظ

پروردگارا!
به من آرامش ده
تا بپذیرم آنچه راکه نمی توانم تغییر دهم
دلیری ده
تا تغییر دهم آنچه را که می توان تغییر دهم
بینش ده
تا تفاوت این دو را بدانم
مرا فهم ده
تا متوقع نباشم دنیا و مردم آن
مطابق میل من رفتار کنند.

الهی امین ...

آلفرد دوشنبه 24 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 01:05 ق.ظ

ما نمی تونیم به دلمون یاد بدیم که نشکنه،
اما می تونیم بهش یاد بدیم که
لبه های تیزش دست اونی رو که دلمون رو شکسته، نبره!
هر وقت دل کسی رو شکستی یه میخ به دیوار بکوب
اگه دلش رو بدست آوردی میخ رو از دیوار بردار
اما چه فایده جای میخ رو دیوار مونده!

آلفرد دوشنبه 24 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 01:05 ق.ظ

یکی دسته گل براش دل خوشیه
یکی عادتش برادر کشیه
یکی زاغ مردمو چوب می زنه
یکی از داغ دلش جون می کنه
یه نفر خوابه رو تخت نقره کوب
یکی حیرون روی دریای جنوب
یکی زندگی رو زیبا می بینه
یکی اما خودشو تنهای تنها می بینه

آلفرد دوشنبه 24 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 01:06 ق.ظ

((در راستای عشق............))


عشق یعنی...!
عشق یعنی مستی و دیوانگی
عشق یعنی با جهان بیگانگی
عشق یعنی شب نخفتن تا سحر
عشق یعنی سجده با چشمان تر
عشق یعنی سر به دار آویختن
عشق یعنی اشک حسرت ریختن
عشق یعنی درجهان رسوا شدن
عشق یعنی سست و بی پروا شدن
عشق یعنی سوختن با ساختن
عشق یعنی زندگی را باختن
**************
عشق یعنی...!
عشق یعنی انتظار و انتظار
عشق یعنی هرچه بینی عکس یار
عشق یعنی دیده بر در دوختن
عشق یعنی در فراغش سوختن
عشق یعنی لحظه های التهاب
عشق یعنی لحظه های ناب ناب
عشق یعنی با پرستو پر زدن
عشق یعنی آب بر آذر زدن
**************
عشق یعنی...!
عشق یعنی ,سوز نی , آه شبان
عشق یعنی معنی رنگین کمان
عشق یعنی شاعری دل سوخته
عشق یعنی آتشی افروخته
عشق یعنی با گلی گفتن سخن
عشق یعنی خون لاله بر چمن
عشق یعنی شعله بر خرمن زدن
عشق یعنی رسم دل بر هم زدن
عشق یعنی یک تیمم,یک نماز
عشق یعنی عالمی راز و نیاز
**************
عشق یعنی...!
عشق یعنی چون محمد پا به راه
عشق یعنی همچویوسف قعر چاه
عشق یعنی بیستون کندن به دست
عشق یعنی زاهد اما بت پرست
عشق یعنی همچو من دریا شدن
عشق یعنی قطره و دریا شدن
عشق یعنی یک شقایق غرق خون
عشق یعنی درد و محنت در درون
عشق یعنی یک تبلور یک سرود
عشق یعنی یک سلام و یک درود


همین!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

خدایی فقط و فقط عشق خدایی هستش که معنی داره !!!!

و کلماتی مثل این واقعا ارزش داشتن این همه معنی رو ندارن!!!

آلفرد دوشنبه 24 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 10:10 ق.ظ


من می سوزم و می سازم در این آتشکده ی غم
کاش می دانستید در دلم چه غوغایی است
مردن به از این سوختن است
به تو می گویم ای محبوبم؛برای تو که دیوانه وار می پرستمت
کاش هیچ گاه عاشقت نمی گشتم
دوستدار همیشگیت...

بله!!!
مخصوص اقا یا خانوم معشوق!!!

آلفرد دوشنبه 24 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 02:39 ب.ظ

پسته من اعتراض دارم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

این کامنت ((من می سوزمو میسازم .....................)) از طرف من نیست، یکی داره از اسم آلفرد سوء استفاده میکنه!!!!!!!!

از کجا معلوم که با این اسم چرتو پرتای دیگه ای ننوشته باشه(که یو تاییدش نکرده باشی)؟

ای کسی که این کارو کردی (آره با خودتم) واقعا برات متاسفم!!!!!!!!!
کاش خدا چشای منو میگرفتو جاش به بعضیا جنبه میداد!!!!!!!!!!!!
همین!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!





خدانگهدار واسه همیشه.

بابا اخه من چیکار کنم ...
من که تشخیص نمیدوم که کی به کیه !!!!

بابا بچه ها جنبه داشته باشید دیگه !!!!
مثلا به نظرت الان که با اسم الفرد نظر دادی خیلی باحالی؟؟؟!!!

حالا شما چرا میدون رو ترک میکنی؟؟!!!

آلفرد دوشنبه 24 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 09:22 ب.ظ

پسته من میدونم یو مقصر نیستی ولی به من حق بده .یو خودتو بذار جای من ......
این نهایت شکستنو خرد کردن یه فرده،من نمیدونم شاید طرف با آلفرد بیادو چرتو پرت تحویل بده و منو پیش یو خرابو خرد کنه(یو ام که چرتو پرتا رو تایید نمیکنی(البته حق داریا) که آدم بفهمه اون کامنتا واسه خودشه یا نه) ، حالا این کامنتش قابل تایید بوده و یو تایید کردیو من فهمیدم که واسه من نیس در غیر این صورت چی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

موضوع ترک میدون نیس که آخه،یو اگه بدونی من قبل از موضوع با چه شوقو ذوقی سعی میکردم تا بهترین کامنتارو واسه بهمنیای عزیز تهیه کنم، ولی حالا دیگه با این مسئله تموم احساسم نسبت به این کارم از بین رفته (چون میبینم یکی به سادگی اومدو همه رشته هامو پنبه کرد...................) و دیگه هیچ حسی نسبت به این کار ندارم.
این واسه هممون خوبه که دیگه من نباشم، مثل اینکه بعضیا از اینجا نون در میارنو حضور من باعث شده که نونشون آجر شه،منم راضی نیستم نون کسیو آجر ،پس بنابراین بهتره من نباشم.
شاید باورتون نشه ، حالا که دارم این کامنتو تایپ میکنم چشام پر شده ، چون من دارم تصمیمی میگیرم که اصلا دلم نمی خواد ولی مطمئنم این تصمیم خیلی عاقلانس(حداقل واسه دفاع از شخصیت و باطن آلفرد)


اینم بگم که من از شما عزیزان اصلا دلخور نیستمو سعی میکنم اشتباه این یه نفرو کاملا از تو ذهنم پاک کنمو تنها با خاطرات خوبو خوشی که از این وبلاگ دارم باهاش وداع کنم.

دیگه حرفی واسه گفتن ندارم، بهمنیای عزیز امیدوارم به من حق بدینو از من بخاطر این تصمیمم ناراحت نشین.
با آرزوی بهترین ها واسه عزیز ترین کسام.
در نهایتم باید از پسته به خاطر قبول زحمت واسه این وبلاگ تشکر کنم.
واقعا مرسی.


همین!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!






اول از این که راست میگی ...
اما خب اینم باید بگم که دلایلت فقط و فقط یه تو جیه قابل قبول واسه خودته...
اگه یکی با اسم من نظر میداد خیلی بها نمی دادم ... چون به نظرم میرسه که خب حتما خیلی از اون بهتر بودم که اون ایده ی نظر دادن دادن با اسم من به ذهنش رسیده ...
خب لابد اسم خودش خیلی جالب نبوده که از مال شما استفاده کرده!!!
در هر حال خود دانی ... صلاح مملکت خویش خسروان دانند و بس!!!

همین !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

Daniel دوشنبه 24 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 10:18 ب.ظ

baba alfred nabayad be in zudi kam biari. kamelan maloome ke in commentaro ki az tahe delesh mige va ki ada dar miare

بله !!!

[ بدون نام ] دوشنبه 24 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 10:32 ب.ظ


پسته ی گل به دردبخور نبود؟
ایملمو می گم..سایز عکسو تنظیم کردی؟
بازم خوب از آب درنیومد؟
میخواستم تو این چند روز بهاری که آسمون خودشو به اون!!!راه زده و داره برف گریه میکنه!!!چیزی نوشته باشم...و همه بخونن
اما..خب..لابد خوشت نیومده دیگه...
!!شب بخیر

بابا من شرمنده ام .. باید منو ببخشی
والا دوستم زنگ زد تا یه سری عکس از اینترنت واسش در بیارم ... تا کار اون رو انجام بدم ساعت شد ۴:۴۵ پاشدم رفتم کلاس ... بعد از کلاس از ساعت ۸ مشغول بودیم واسه کاراش تا ساعت ۹:۴۵ ... بعدش هم مهمون اومد ... خدا شاهده چشم هام رو با زور چوب کبریت باز نگه داشتم ... البته قایل ذکر است که : مگه ادمی هم هست که از متن های تو خوشش نیاد ؟؟؟!!!( عکس بده جنازه بگیر !!!!)

۰۰:۰۰ سه‌شنبه 25 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 12:25 ق.ظ http://talkhandeh.blogsky.com

در عصر یخبندان، که سرما ناجوانمردانه می تازد، قدم در جاپایتان روی برف نشسته بر دوران می گذارم، تا شاید بسان شما با فریاد بغض های جوانیم و تکاندن برف از روی شانه هایم، به بهاری نائل آیم که زیاد دور نیست ؛ شاید.
منت بگذارید هر از چند گاهی و خلوت مرا نیز به نظاره بنشینید. خوشحال می شوم با دیدارتان.....

من رفتم دیدم ... واقعا عالی بود ... مثل همیشه !!!!

اسپایدرمرد - spidermard سه‌شنبه 25 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 01:34 ق.ظ

خیلی هواش رو داشت،
اما فرداش آدم برفی آب شده بود!

پس با این که از جنس ادم ها نبود اما خیلی ادمیت داشته !!!!

321 سه‌شنبه 25 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 10:44 ق.ظ

123

ای وای چه ناراحت کننده !!!
دوست داشتم خیلی ها رو اینجا ببینم !!
که حداقل میان ... دوست داشتم بیان...
اخخخخخخخخخخخخخخخخخخیییییییییییییییییییییییی... دلم واسه خودم کباب شد !!!
ای کاش که خیلی ها که خیلی بهتر از ما هان توی اینجا و پیش بهترین ها بودم چون مطمئنا اونا خیلی بهتر از ما (منظورم به شدت خودمم) ی قلابی هستن !!! اونا اولین بهترین های sie هستن .. اما حالا نیستن ... حیف خیلی حیف ...
دلم شدید گرفت ....

نیپون کو کو(آفتاب تابان) سه‌شنبه 25 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 11:32 ق.ظ

صب که از خواب بیدار شدم حس کردم نور سفیدی داره به اتاقم می تابه،حس کردم بیرون خیلی سفیده... ؛زودی پنجره ی اتاق باز کردم و دیدم
بله، برف قشنگ و دوست داشتنی همه جا رو سفید پوش کرده بود و
(من مسخ و حیران تصویر قشنگ درختان را در ذهنم ضبط میکردم)
اولش ذوق کردم اونم چه ذوقی.خیلی برف رو دوست دارم مخصوصا وقتی روی درختا میشینه و مثل
(لباسهای سفیدی که بر تازه عروسان دشت خوشبختی می پوشانند)قشنگ و جذاب شده بود.ولی بعدش اصلا یادم رفت من همون آدمی بودم که تمام زمستون رو منتظر چنین برف زیبایی بود،یادم رفت چه برف خوشگلی سطح سیمانی شهر رو پوشونده بود،بغضم گرفت
(بغضی که دیوانه وار گلویم را می فشرد) که ای بابا این روز ها عجیب داره به فلسفه ی طبیعت توهین میشه و اون وقت (آدم های عصر ما )میگن کار خدا رو ببین؟توی بهار و برف؟؟؟؟؟؟؟؟؟
نه اشتباه نکنیم این کار خدا نیس کار ما آدم است .ما با کارامون داریم طبیعت رو دس کاری می کنم.بدون اینکه بدونیم
حسابی دلم گرفت،
(دلتنگی هایم چسپید به طاق آسمان )اما...
اما باز نتونستم چشامو به قشنگی برف ببندم و نگاشون نکنم اون درختای قشنگ باغچه ی کوچک دلتنگی رو.
محو قشنگی برف بودم و
( عاشقانه نفس می کشیدم این دقایق بهترین زندگی را،غرق طبیعت برف پوش حیاط بودم که چشمم به درخت گیلاسی افتاد که همین چند روز پیش بود که بهتان می گفتم چه طورهدیه ی جشن اقاقی ها را گل به دامن کرده بود) اما حا لا اصلا خبری از اون شکوفه های قشنگ حیاط نبود انگار
(میوه ی رویایی درخت گیلاس را نارس چیده بودند).
(دیروز هر شکوفه ی پنهان در سفیدی برف را که می دیدم چشمانم پر شد از نور های بی رمقی که از هم پیشی می گرفتند،نور های بی رمقی که مسیرشان نگاه های غم زده ولی شاد من بود.انگار من هم مثل بهار غم زده شده بودم )
خلاصه نمی تونستم هم خوشال باشم و هم ناراحت.اخه چرا؟
(من دیروز تمام آن چیزی بودم که جا مانده بود).حس می کردم جواب گوی این زشتی قشنگ منم.
(من دیروز شاهد مرگ غم انگیز بهار بودم) در حالی که عاشق برف و قشنگیاش و سفیدیاش ام. اما من برف رو فقط وفقط تو فصل زمستون دوس دارم نه...
دیروز شاد بودم به خاطر بارش برف و غمگین بودم به خاطر بهار.(خولاصه دیروز چی میگن؟؟؟؟؟؟شاد غمگین بودم...)
برای درختای باغچه مونم دعا می کنم که سیلی سرما رو در بهار حس نکنند یا اگر حس کردن به روی خودشون نیارن و زندگی کنن و مثل ما آدمک های شهر خاکستری به زندگی دچار شوند .
.
.
.
.
داشتم از دیروز می گفتم که یک آن به امروز جان داد و با فردا جدال کرد.



اره ... راست میگی ...
دیروز ... که یک آن به امروز جان داد و با فردا جدال کرد
خیلی متن جالب بود ... متنات واقعا عالین ... بینم توام مثل بقیه خودت مینویسی دیگه ؟!؟!
مطمئنا اره ... چه خوب ... این همه ادم ادیب ... عالیه ... مثل همیشه ...

بو علی سینا سه‌شنبه 25 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 06:18 ب.ظ

ما گدایان خیل سلطانیم شهربند هوای جانانیم

بنده را نام خویشتن نبود هر چه ما را لقب دهند انیم

چون دل ارام میزند شمشیر سر ببازیم و رخ نگردانیم

دوستان در هوای صحبت یار زر فشانندو ما سر افشانیم

تنگ چشمان نظر به میوه کنند ما تماشا کنان بستانیم

تو به سیمای شخص می نگری ما در اثار صنع حیرانیم

هر گلی نو که در چمن اید ما به عشقش هزار دستانیم

از .... !!!!!؟؟؟!؟!

۰۰:۰۰ سه‌شنبه 25 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 10:24 ب.ظ

نمی دانم چرا امشب واژه هایم خیس شده اند
مثل آسمانی که امشب می بارد....
و اینک باران
بر لبه ی پنجره ی احساسم می نشیند
و چشمانم را نوازش می دهد
تا شاید از لحظه های دلتنگی گذر کنم



نظر ۳۲۱ چرا باعث دلتنگیتون شد؟؟؟؟؟
البته فضولیه

نه بابا فضولی چیه ...
این نظر و یکی از بچه ها گذاشت که مطمئنا واسه ی همه ی بهمنی ها خیلی عزیزه !!!!

از این خیلی ناراحت شدم که اون یکی از بهترینهاست ... بهترین نه یکی از عالی ترین بهمنی هاست ... اون اول ها با اون فکر های عالی و نابش کلی کمکمون کرد چه تو درس ها مون چه توی خوب رفتار کردن با همه ی بچه ها !!

اما حیف که الان نیست ... ولی کاش بود ... ای کاش !!!!

اما خب دیگه ... تصمیمش این بوده و من به نظر اون و تصمیمش احترام میزارم ...

ANTI HALOooOFERED چهارشنبه 26 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 09:06 ب.ظ

-:سلام بهمنی ها
-:علیک السلام

-:بنده ANTI HALOooOFERED میباشم.
-:خوب چیکار کنیم؟!

-:راس میگیداااااااا
هستم که هستم
-:آفرییییییییییین



غرض از مزاحمت اینکه:
والا دیروز مدیریت محترم وبلاگمون و یه سری از بچه ها در مورد کسی بنام "آلوفرد"میحرفیدن.

حالا با کمک من عزیز میخواهیم یک ضدحالی را برآلوفردجان وارد آوریم و کمی بهت بخندیم.(یعنی همه با هم بخندیما !)

به به
آلوفردجان میبینم که تو هم داری میخندی!!!!!!
بخند عزیز دل
بخند که از این به بعد قراره بخندی
بخند تا بهمنی ها بهت بخندن




حالا جان یه خط هم از طرف شخص خودم، واسه خودت مینویسم:

آلوفرد جان اگه عرضه شو داری، دقت کن اگه "عرضه شو داری" دوباره 100تا100تا کامنت بده.
بچررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررخ تا بچرخیم.

(معنیه جمله آخر: تو 100دور بچرخ و بهمنی ها با یه دور چرخیدن سوسکت کنند.)

ماگما چهارشنبه 26 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 10:09 ب.ظ



خسته ام خسته از این زرد مداری،آری
میروم در پی یک صبح بهاری،آری
شب بخیر آب،زمین،خورشید،آرامش عشق
شب بخیر آینه هایی که فراموش شدید
امشب از پیش شما میروم،آری آری

البته و ۱۰۰ البته شب شما هم به خیر !!!

ببخشید ... شب ساعت ۱۰ کجا تشریف میبرید ؟!؟!؟!

Daniel پنج‌شنبه 27 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 12:10 ق.ظ

Anti..., alfered inghad bozorg vare k javabe bi adabie toro ba sokot dad ,hala u boro ie fekri be hale khodet kon ta kolato bad nabare
faghat baladi biay tu weblog ghod bazi darbiari?
bikhod esme khodeto ghati bahmania nakon,
oghdei , motasefam barat

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 27 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 12:22 ق.ظ

سلام.سوتی بود امروز فهمیدم بهش گفتم اصلاح شد. کاش کسی....

چی سوتی بود ؟!؟!؟!

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 27 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 02:12 ق.ظ

درسته آلفرد زیاد مطلب می ده ولی هیچکی حق نداره به کسی توهین کنه فکر کنم می شناسمت ANTI HALOooOFERED باش از حضورت خرسندم ولی سعی نکن جو آرومی که در این مدت بوده رو به جنجال بکشی.

کِرشمه پنج‌شنبه 27 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 10:46 ق.ظ

یک کرشمه نرگس به خودفروشی کرد
فریب چشم تو صد فتنه در جهان انداخت

نرگس ز برهنگی سر افکنده به زیر
صد پیرهن حریر پوشیده پیاز

ربطی بود؟؟؟!!!!
فکرکنم نبود ... اما خب یههویی به ذهنم رسید!!!

دالغا پنج‌شنبه 27 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 07:13 ب.ظ


هرعشوه ساتان سوگیل جانان اولابیلمز
هرنغمه لی گوش بلبل بستان اولابیلمز
فیض آختاران عاشیق گلک هجران لارادوشسون
هرمدعی عشق مجنون بیابان اولابیلمز

دالغا ؟؟!!!
یعنی چی ؟؟!!!

خدا جون ؟!!!
اخه چرا ترکی ِ من ضعیفه ؟؟؟!!!!
کلاس خصوصی قبول میکنین ؟؟؟!!!!

اگه گوگوجی اینجا بود زودی معنی میکرد و به احتمال نود و شصت درصد کلی هم حال میکرد!!!

سورنا پنج‌شنبه 27 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 07:59 ب.ظ

سلام به همه!
خوبید؟
میخواستم دیرتر بیام ولی این هالو اعصابم رو خورد کرد باعث شد زود تر بیام
مهم نیست هالو هر کی که هست ولی خیلی هالوئ ولی یه خواهش از مدیر عزیز:
خواهش میکنم لطف کنید نظرای این هالو رو تایید نکنید حتی عذر خواهی شو بذار همین یه نظر بمونه تا یادمون باشه چه ادمایی بینمون وجود دارن و هم خودش عذاب وجدان بگیره
البته خواهش بودا
میتونید قبول نکنید ناراحت نمیشم
خوب حالا چرا بر گشتم؟
سوال خوبیه!
میدونید نرفته بودم که بر گردم همیشه میومدم سر میزدم(کمش روزی دو سه بار) ولی حرفی نمیزدم
ولی تازه فهمیدم که با نیومدنم باعث میشم که یه عده معدودی(دو سه نفر خودشون میدونن) به هدفشون (تعطیلی وبلاگ)میرسن اما وجود چند نفر از گلای کلاس مثل :۰۰:۰۰وآلفردو به خصوص پسته خیلیای دیگه(ببخشید اسم نبردم)این اجازه رو نداد حالا منم میخوام کمکتون کنم تا حسابی حالشونو بگیریم!
از همه هم کمک میخوام!
مخصوصا تو آلفرد بابا بیخیاله حرفه مردم!
حالا به قول پسته:
دست دست دست!

سلام
مرسی ممنون (از طرف همه)

چشم حتما !!!! قبول ...

مرسی شما لطف دارین

ای بابا ... اون ۳ تا دست نیست ۴ تاست :
حالا همه :
۱
۲
۳
۴
دست دست دست دست !!!!

Daniel پنج‌شنبه 27 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 09:47 ب.ظ

eyval be hamahangi bacheha
alfred jan hala bayad bargardi ta binim ki mitune bazam chizi bege
chegadr rahat mishe shakhsiate aslio baziaro shenakht

دمت گرم دنیل ... و این است اتحاد بهمنی ها !!!

سورنا پنج‌شنبه 27 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 10:28 ب.ظ

اندیشه برتر در روزهای توفانی و آشوب و در همان حال خموشی و آرامش ، توانایی برتر خویش را از دست نمی دهد. اُرد بزرگ

می شه در مورد این مستر اُرد بزرگ تو ضیح بدین ؟؟؟!!!!
اخه تا حالا اسمشو نشنیده بودم!!!!

سورنا جمعه 28 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 08:04 ب.ظ

سلام به همه
خوبید؟
منم نمیشنشاسمش فقط یه جا شنیدم!
بیخیال بابا!
واه واه واه چقدر این دستگاه تراش پیچیدست!
ای کاش ترم پیش با آقای سلجوقی بر میداشتیم!

واقعا ... دسنگاه خیلی پیچیده ای بود ...

اما خدایی من یاد گرفتم(خیلی خوب نه ها ...اما خب واسه خودم قابل قبول بود !!!) ... اونم فقط به یه دلیل ... اونم این بود که چسبیدم به استاد تا یاد بگیم !!!
یعنی به عبارتی نقش ادامس رو بازی میکردم!!!!!

کافر جمعه 28 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 08:25 ب.ظ

کافر همه را به کیش خود پندارد
اره با نظر سورنا ۱۰۰ درصد موافقم من خودم خیلی وقت بود نمیومدم الان شانسی اومدم و دیدم قولم میدم که روزی حداقل یه بارو بیام
حالا همه :
۱
۲
۳
۴
دست دست دست دست !!!!

دمت گرم !!!!

... میبینم که شما خوب تمرین کردی ها !!!!!
جزء اونایی هستی که ۴ تا دست نوشت .. بابا مشالا !!!!

سورنا جمعه 28 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 11:15 ب.ظ

۱.نیایش چیزی نیست مگر پیراسته ترین شکل عشق است
۲.عشق تو را به بند نمی کشد بلکه به تو آزادی می بخشد معیار عشق همین آزادی است زنی که آزادی عمل شوهرش را نمی پسندد عاشق او نیست نیاز مند اوست اگر عشق از رستن و بالیدن مانع شود عشق نیست.

دقیقا !!!!

به قول بی باک :
یه روزی عشقت میره از پیشت و خودکشی می کنی براش
سر یک ماه واسه عشق دیگه می کنی تلاش

واقعا واسه خیلی از ادما عشق اینجوری تعریف شده !!!!

جملت خیلی بهم چسبید ...

کوییدیچ جمعه 28 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 11:20 ب.ظ

شعری از حافظ
تقدیم می کنم به یکی از بچه ها که ...
رو معنیش دقت کن منظورمو می فهمی


(((ما نگوییم بد و میل به ناحـق نکنیم
جامه کس سیه و دلق خود ازرق نکنیم
عیب درویش و توانگر به کم و بیش بد است
کار بد مصلحت آن اسـت که مطلق نکنیم
رقم مغلطه بر دفتـر دانـش نزنیم
سر حق بر ورق شـعبده ملحق نکنیم
شاه اگر جرعه رندان نه به حرمت نوشد
التفاتـش به می صـاف مروق نکنیم
خوش برانیم جهان در نظر راهروان
فکر اسـب سیه و زین مغرق نکنیم
آسمان کشـتی ارباب هنر می‌شکند
تکیه آن به که بر این بحر معلق نکنیم
گر بدی گفت حسـودی و رفیقی رنجید
گو تو خوش باش که ما گوش به احمق نکنیم
حافظ ار خصـم خطا گفت نگیریم بر او
ور به حق گفت جدل با سخن حق نکنیم)))

بله !!!!

Daniel شنبه 29 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 12:30 ق.ظ

alfred montazeretimaaaaaaaaaaaaaaa
delemun tang shode
kojaiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiii
AaAaAlLlLlLfFfFfrRrRrRreEeEeEdDdDdDd...

نه مثل این که الفرد با از ما بهترون دمخور شده و مارو نمی پسنده !!!!

نمیدونم والا ... بچه ها فقط و فقط میخواستن بدونن الفرد کیه و این که میگفتن که ...
اصلا به من چه !!!

سورنا شنبه 29 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 09:55 ق.ظ

به ستاره ها نگاه کن
به چشمک زدنشون بخند
اما بهشون دل نبند
چون چشمک هاشون از روی عادته

هیی هیی هیی !!!!
exactly !!!!

[ بدون نام ] شنبه 29 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 10:07 ق.ظ

چه خوش است حال مرغی که قفس ندیده باشد
چه نکوتر آنکه مرغی ز قفس پریده باشد...

اینو من شنیدم .. اما کجا ؟؟!!!

نمیدونما ... اما فکر کنم دوزاریم نصفه نیمه داره میوفته !!!

بو علی سینا شنبه 29 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 12:29 ب.ظ

سلام بازم سلام به دوستایی که قدیم قدیما بودن ولی این اوخر میومدنو نظر نمدادن و حالا میخوان به کوری چشم حسودا بازم وبلاگ و پر رونق کنن به قول یکی از بهمنیها دلمون واسطون تنگیده بود چشمامون براتون اشکیده بود مغزمون از دوری شما گندیده بود وایشالله که رو حرفتون وایسین و دیدار دو باره الفرد را خواهانیم

هیی هیی هیی !!!
خیلی باحال بود ... مخصوصا دو خط اخر !!!

man - پسته شنبه 29 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 02:45 ب.ظ

پدر در حال رد شدن از کنار اتاق خواب پسرش بود،

با تعجب دید که تخت خواب کاملاً مرتب و همه چیز جمع و جور شده.
یک پاکت هم به روی بالش گذاشته شده و روش نوشته بود «پدر».
با بدترین پیش داوری های ذهنی پاکت رو باز کرد و با دستان لرزان نامه رو خوند:....

پدر عزیزم
با اندوه و افسوس فراوان برایت می نویسم، من مجبور بودم با دوست دختر جدیدم فرار کنم، چون می خواستم جلوی رویایی با مادر و تو رو بگیرم، من احساسات واقعی رو با ماریا پیدا کردم، او واقعا معرکه است، اما می دانستم که تو اون رو نخواهی پذیرفت، به خاطر تیزبینی هاش، خالکوبی هاش، لباسهای تنگ موتورسواریش و به خاطر اینکه سنش از من خیلی بیشتره، این فقط یه احسسات نیست... ماریا به من گفت می تونیم شاد و خوشبخت بشیم، اون یکی تریلی توی جنگل داره و کلی هیزم برای تمام زمستون، ما یک رویای مشترک داریم برای داشتن تعدادی بچه، ماریا چشمان من رو به حقیقت باز کرد که ماریجونا واقعا به کسی صدمه نمی زنه. ما اون رو برای خودمون می کاریم و برای تجارت با کمک آدمای دیگه که تو مزرعه هستن، برای معامله با کوکائین و اکستازی احتیاج داریم، فقط به اندازه مصرف خودمون، در ضمن دعا می کنیم که علم بتونه درمانی برای ایدز پیدا کنه و ماریا بهتر بشه. اون لیاقتش رو داره . نگران نباش پدر من 15 سالمه و می دونم چطور از خودم رقابت کنم یک روز مطمئنم که برای دیدار تون بر می گردم و اونوقت تو می تونی نوه های زیادت رو ببینی
با عشق پسرت جان
پاورقی، پدر هیچ کدوم از جریانات بالا واقعی نبود من بالا هستم خونه دوستم تامی فقط می خواستم بهت یاداوری کنم که در دنیا چیزهای بدتری هم هست نسبت به کارنامه مدرسه که روی میزمه دوستت دارم
هر وقت برای اومدن به خونه امن بود بهم زنگ بزن

ماگما شنبه 29 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 03:55 ب.ظ


سورنا خوب نوشتی:
نیایش چیزی نیست مگر پیراسته ترین شکل عشق.

مخصوص مستر سورنا !!!!

دالغا شنبه 29 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 04:57 ب.ظ


اینسانی ده بیر سئو ، اگر آللاهی سئورسن

آللاه یولو ، والله گئچیر اینسان اوره گیندن /

حالا چی میشه یکی واسه منم معنی بنویسه؟؟!!!

کوتلاس شنبه 29 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 05:28 ب.ظ

برای من کسی از اغاز ذوق باران نخواهد خواند

در طراوت نیمه تمام قلم ذوب میشوم

و ان شب

در شکوه بی فروغ خواب تو طلسمی خوانده نشد

فقط اشک بود و سجده ی مهتاب به سنگ سفید منقش

پس از ان

از طلوع روشن یک گیاه نگاهت نمایان شد و خورشید نفس های اخر را کشید

و در طلایه های اسمان ابدیت غرق شدی

شعرم از غم تو شکست و

دیوار نگاه های تلخ به تو از هم گسیخت

و من

از تابش روشن نگاهت سوختم

با من هستی

و دیگر هیچ ....

همای(همای مستان) شنبه 29 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 06:26 ب.ظ


آن روزکه ما حسرت نان میخوردیم سردر برهم به زیرهم میبردیم

تا سیرشدیم جدا زهم گردیدیم ای کاش که ازگرسنگی میمیردیم

. .. چرا ؟؟!!!
ای کاش هر جفتشو با هم داشتین !!!

سرگذشت شنبه 29 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 08:05 ب.ظ

من همون کافرم از این به بعد بااین اسم نظر میدم

وقتی بزرگ میشی ، دیگه خجالت می کشی به گربه ها سلام کنی و برای پرنده هایی که آوازهای نقره ای می خونند دست تکون بدی.. .

بزرگ شدن همین مشکلات رو هم داره ... دست و پات و میبنده !!!
ازادی عملتو ازت میگیره ... حتی خودتو از خود واقعیت خیلی جدا میندازه!!!

سرگذشت شنبه 29 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 08:06 ب.ظ

وقتی بزرگ میشی ، خجالت می کشی دلت برای جوجه قمری هایی که مادرشون برنگشته شور بزنه. فکر می کنی آبروت میره اگه یه روز مردم - همونهایی که خیلی بزرگ شده اند - دلشوره های قلبت رو ببینند و به تو بخندند...


وقتی بزرگ میشی ، دیگه خجالت می کشی پروانه های مرده ات رو خاک کنی براشون مراسم روضه خونی بگیری و برای پرپر شدن گلت گریه کنی. ..



وقتی بزرگ میشی، خجالت می کشی به دیگران بگی که صدای قلب انار کوچولو رو میشنوی و عروسی سیب قرمز و زرد رو دیدی و تازه کلی براشون رقصیده ای. ..!



وا !!!!
پناه بر خدا ؟؟!!!
حرکات موزون ؟؟؟!!!
هیس ... نگو ... بده ... زشته !!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد